جدول جو
جدول جو

معنی زکه زا - جستجوی لغت در جدول جو

زکه زا
توالد و تناسل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچه زا
تصویر بچه زا
ویژگی جانوری که قبل از تولد در رحم مادر رشد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکه زن
تصویر سکه زن
کسی که پول فلزی سکه می زند
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ)
قریه ای است فرسنگی بیشترمیانۀ شمال و مغرب اشفایقان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ شَ دَ / دِ)
که بچه زاید. بچه زاینده. صفت آن جانوران که بچه زایند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 188)
لغت نامه دهخدا
(زِهْ زِهْ)
ادات تحسین. تأکید زه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بچه زا. ج، زنده زایان. بچه زایان. پستانداران. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ دَ / دِ)
ضرابی و کسی که پول رایج را سکه میکند. سکه زننده. ضراب. (ناظم الاطباء) :
من سکه زنم بقالبی خوب
او نیز زند ولیک مقلوب.
نظامی.
مشارالیه باید که متوجه باشد که ضرابهای سکه زن بدستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکره الملوک چ 2 ص 33)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه زاینده، (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکننده کوه، جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوه زایی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زه زه
تصویر زه زه
ادات تحسین (تاکید زه)
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که تولید مثل آنها بوسیله نوزادیست که در داخل شکم مادر (رحم) قسمتی از رشد و نمو خود را پس از تشکیل تخم میگذراند. در انسان سلول تخم پس از تشکیل تخم مدتی بالغ برنه ماه رشد خود را در داخل رحم میگذراند. یا بچه زایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده زا
تصویر زنده زا
بچه زا جمع زنده زایان بچه زایان پستانداران
فرهنگ لغت هوشیار
زنده زا
متضاد: تخم زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرزندی که بلافاصله پس از فرزند دیگر به دنیا آید، نهالی
فرهنگ گویش مازندرانی
توالد و تناسل
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوه، فرزند زاده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوع ماهی کوچک و پهن در آب بندان ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، آبی که قطره قطره ریزد، کم کم، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری با صدای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
شیربها، نوعی توهین و ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
تارهای به کار رفته در بافته ها و نقش های آن، سینه سرخ که
فرهنگ گویش مازندرانی
هلهله کننده، کف زننده، شادی کنان
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن، توالد و تناسل
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه و زاری همراه با سر و صدا و شیون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندک اندک، قطره قطره، فریاد سگ که ناشی از درد است
فرهنگ گویش مازندرانی